اگر میخواهید در محل کار همه به شما احترام بگذارند و عقاید و ایدههایتان را بپذیرند، باید اطمینان حاصل کنید که اطرافیانتان شما را جدی تلقی میکنند.
میدانید که دست یافتن به چنین موقعیتی نیازمند تلاش بسیار، صداقت و راستی است. در اینجا راهکارهایی به شما پیشنهاد میکنیم که با استفاده از آنها میتوانید در کارتان از همه جلو بیفتید.
۱) همه چیز را بدون چون و چرا قبول نکنید.
افراد بله قربانگو خیلی زود چهره واقعیشان معلوم میشود. آنچه از این کار نصیب شما میشود کوتاهمدت، ناپایدار و توخالی است. اگر با چیزی مخالفت دارید، باید افکار و دیدگاههایتان را بدون ترس از چیزی ابراز کنید؛ اما به خاطر داشته باشید استدلالات خود را سنجیده و منطقی بیان کنید و همیشه به عقاید و دیدگاههای دیگران احترام بگذارید.
۲) خوب صحبت کنید.
برای صحبت کردن همیشه از زبانی مودبانه استفاده کنید. بدون هیچ گونه تغییر موضعی رک و راست صحبت کنید، ولی توجه داشته باشید که نباید به هیچ وجه وسط حرف دیگران بپرید و نیازی نیست همه افکارتان را به زبان بیاورید. در عوض به حرفها و عقاید دیگران گوش بسپارید و به نظرات آنها توجه کنید. لازم نیست خیلی زود به عکسالعمل دیگران پاسخ دهید. قبل از حرف زدن حتما تکتک کلماتتان را بررسی کنید و بعد به زبان بیاورید.
۳) وقتشناس باشید.
اگر همیشه همه را منتظر خود نگاه دارید، کمکم احترامتان را از دست میدهید و چون نمیتوانند به سر قرار آمدن شما اطمینان کنند، برای پروژههای بزرگ رویتان حساب۴) دست از مطالعه و یادگیری برندارید.
ندانستن یکی از غیرقابل قبولترین کلمات در دنیای حرفهای است، اگر ندانید درباره چه چیزی صحبت میکنید، حتما جدی گرفته نمیشوید. اگر میخواهید روی ایدهها و نظراتتان حساب کنند، باید بکوشید از همه بااطلاعتر باشید. هیچ گاه دست از یادگیری برندارید و در این زمینه از همه سبقت بگیرید. قبل از این که عقیده خود را بگویید، حتما درباره آن اطلاعات جامع کسب کنید.
۵) سفیری لایق باشید.
اگر از طرف شرکت جایی فرستاده میشوید، در واقع سفیر شرکت شدهاید. کدام سفیر اطلاعات محرمانه میهنش را برای کشوری دیگر بازگو میکند؟ اگر میخواهید شرکتتان همیشه بهترین باشد، شما هم باید بهترین به نظر برسید. درخصوص کارفرمای خود با تحسین و غرور صحبت کنید.
۶) نتیجه نشان دهید.
سخنگویان بزرگ در اول سخنرانی تاثیر میگذارند، اما این تاثیر مثبت را فقط تا زمانی میتوانند نگاه دارند که سخنرانیشان نیز جالب توجه باشد. اگر به تواناییهایتان ایمان دارید، نترسید و روی آنها کار کنید. گفتههای خود را با عمل همراه کنید. افرادی که بالاتر از گفتههایشان عمل میکنند، همیشه مورد احترام و تحسین هستند.
۷) از خود تعریف نکنید.
ممکن است کارهای زیادی انجام داده باشید، اما از خود تعریف نکنید. بگذارید دیگران ارزشهای شما را کشف و تحسینتان کنند. اگر بخواهید از خود و دستاوردهایتان تعریف کنید، فقط دشمنی بقیه را به خود جلب خواهید کرد.
۸) خونسردی خود را حفظ کنید.
رهبران بزرگ افرادی هستند که هنگام استرس و فشار زیاد، قادرند خونسردی خود را حفظ کنند. در این مواقع باید عزمتان را جزم کنید و به دنبال راهحل باشید، هر اتفاقی هم بیفتد نباید عصبانی شوید و کنترلتان را از دست بدهید. فقط خونسردیتان را حفظ کنید تا بتوانید اداره امور را در دست داشته باشید.
۹) خوب لباس بپوشید.
از آنجا که معمولا افراد تا حد زیادی از روی ظاهر درباره دیگران قضاوت میکنند، کیفیت لباسهای شما نقش اساسی در قضاوت آنها خواهد داشت. از طرز لباس پوشیدن محل کارتان پیروی، اما آن را به بهترین نوع بپوشید. سعی کنید همیشه تمیز و منظم باشید.
۱۰) زندگی خصوصیتان را پوشیده نگاه دارید.
شما به محل کار آمدهاید که کار کنید نه روانشناسی. اگر بخواهید زندگی خصوصی خود را برای همه بازگو کنید، مطمئن باشید قادر نخواهید بود تصویری جدی از خودتان در ذهن آنها ایجاد کنید. تا میتوانید بکوشید درباره موضوعات زیر در محل کار با کسی گفتگو نکنید: مذهب، سیاست، مشکلات در روابط، آخر هفته شما با دوستانتان. همچنین اگر در محل کار با کسی مشکل دارید، دلیل نمیشود دراینباره با همه کارکنان گفتگو کنید. بکوشید موضوع را محرمانه با کارفرما یا خود شخص مطرح کنید.
جدی باشید تا جدی گرفته شوید. با رعایت نکات یاد شده متوجه شدید که چگونه نکاتی بسیار ریز میتواند احترام بیشتری برای شما کسب کند. احترام بیشتر هم باعث خواهد شد تا دیگران شما را جدی تلقی کنند.
نمیکنند. با احترام گذاشتن به برنامهها و وقت دیگران، باعث خواهید شد که آنها نیز به شما احترام بگذارند.
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید».
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومان بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟
بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومان؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومان حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم».
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد
من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر
افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چیست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و
حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل
از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم
در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسیارى ملاقات
خواهید کرد. همه آنها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما میباشند،
حتى اگر تنها کارى که میکنید لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
من این درس را هیچگاه فراموش نکردهام
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ۵٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود !
نتیجه:پسرک توانایی خرید بستنی همراه با شکلات را داشت اما کسی را که به او خدمت رسانده بود را فراموش نکرد چه خوب که مدیران ما هم این پسرک را الگوی خود بدانند.
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت !!!
آیا می دانید چـــــرا ؟
دیوار شیشهاى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش، گاهی ما هم خودمان را در زندانی حس می کنیم و فکر می کنیم دیگر هیچ راهی وجود ندارد چه بسا با تفکر یا ارزایابی موقعیت راه حلی خوب برای رهایی از زندان خویش پیدا کنیم.